iran review of books

مرور کتب فارسی

iran review of books

مرور کتب فارسی

اکثر مطالب این سایت از نوشته های کاربران فارسی زبان سایت goodreads.com برداشت شده است.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰



کتاب: شازده کوچولو

نویسنده: #آنتوان_دو_سنت_اگزوپری

مترجم: #محمد_قاضی

ناشر: #امیرکبیر

صفحات: 114

قفسه: #رمان_خارجی #ادبیات_فرانسه


میانگین امتیاز (با نظر 855,998 کاربر): 4.28


ریویو از کاربر: فرشاد

امتیاز کاربر: ★★★★★


 ✅ یاد آن روزها که بلندترین ساختمان شهر، سیلوی گندم بود بخیر... آن روزها، عصر که می شد می رفتم در حیاط خانه و جایی پشت بوتۀ گل رز پنهان می شدم، آن وقت به انتظار گربه های بخت برگشته می نشستم. سر و کلۀ یکی شان که پیدا می شد، با لنگه کفش کهنه به سویش نشانه می رفتم و سپس پرتابی بی نهایت جانانه. با تمام این اوصاف چابکی گربه از دقت نشانه گیری من افزون بود و تیر هرگز به هدف اصابت نمی کرد. جز یک بار که کفش کهنه به کمر گربه نگون بخت برخورد کرد و گربه فریادی از سر درد و غافلگیری برآورد. آن روز اولین باری بود که خود را یک فاتح یافتم.


✅ بزرگتر که شدم آزار گربه ها ارزشش را برآیم از دست داد. ظهر ها که در خانه تنها بودم چسب مایع را برمی داشتم و می رفتم سر وقت لانۀ مورچه ها، آن وقت یک دایرۀ بزرگ چسب مایع اطراف لانه مورچه ها می کشیدم و به تماشای محاصرۀ ارتش سیاهشان می نشستم، لحظاتی بعد چسب را با کبریت آتش می زدم و به نظارۀ خط آتشی که دایرۀ چسب مایع را می پیمود مشغول می شدم، آن وقت حشره کش را روی آتش اسپری می کردم، در یک آن کره اثیری آتش شکل می گرفت و ارتش مورچه ها به ناگاه به ذرات دودۀ سیاه تبدیل می شد و به بالا عروج می کرد. تا لحظاتی غرق در لذت بی انتهایی می شدم و برق غرور را در چشمانم احساس میکردم.


✅ آن روزها پدرم شب ها برایم حافظ و مولانا می خواند و گاهی داستان های کهن ایرانی، و من که به راستی انسانی آزاد بودم هر بار به بهانه ای محفل ادبی را ترک می کردم و از بند تعلق کتاب و فرهنگ آزاد بودم، جاه طلبی، ویژگی بارز من در آن دوره بود، در هر مسابقه ای که در مدرسه برگزار میشد فارغ از محتوای آن شرکت می کردم و برای اول شدن با تمامی توان تلاش می کردم، یادم هست یک روز که نوبت اهدای جوایز بود، مدیر نام مرا هیجده بار خواند و آن روز آنقدر جایزه گرفتم که مجبور شدم برای انتقال شان به خانه از کمک دوستان استفاده کنم، پدر م از دیدن این صحنه با حالتی متاسف به چشم هایم نگاه کرد و غم محوی در چهره اش آشکار شد، ضمن آن که این اتفاق مرا به فردی منفور در میان همکلاسی ها تبدیل کرد، هرچند فاتح بودن ارزش آن تنهایی سهمگین را داشت.


✅ نمی دانم کودکی ام، آنتوان دو سنت اگزوپری را ناامید کرده یا نه، یا سبک طبیعی زندگی ام ریشخند بزرگی ست به آنچه آنتوان سعی در طبیعی خواندنش دارد یا نه، یا شاید دلیل این همه خستگی، آن همه صرف انرژی در کودکی باشد، یا آه مورچه ها که به تعبیر حافظ از گردون هم بگذرد، اما اولین بار که مادرم شازده کوچولو را برآیم خواند خود را با آن شخصیت پروتوگانیست لوس و آبکی غریبه یافتم!



@GoodreadsFarsi 📚کانال تخصصی معرفی کتاب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی